معنی خانه ساحلی

حل جدول

لغت نامه دهخدا

ساحلی

ساحلی. [ح ِ] (ص نسبی) از ساحل. منسوب بساحل.
- بلاد ساحلی، دریا بار.

ساحلی. [ح ِ] (اِخ) صالح بن بیان ثقفی فنزی معروف به ساحلی. از محدثان است. رجوع به صالح بن بیان. و رجوع به الانساب سمعانی (ذیل کلمه ٔ ساحلی) شود.

ساحلی. [ح ِ لی ی] (ص نسبی) منسوب است به ساحل که بلاد و مواضعی است در اطراف حجاز. (سمعانی).

ساحلی. [ح ِ] (اِخ) محمدبن علی صوری ساحلی مکنی به ابوعبداﷲ از شهر صوراست که برساحل دریای روم واقع است. مردی عالم و حافظ قرآن بود، و احادیث بسیاری روایت کرده است. وی به مصر و شام سفر کرد و سرانجام به عراق رفت، و تا هنگام مرگ ساکن بغداد بود. رجوع به الانساب سمعانی شود.

ساحلی. [ح ِ] (اِخ) نام یکی از دهستانهای پنجگانه ٔ بخش اهرم شهرستان بوشهر است که در باختر بخش و در جلگه ٔ کم عرض ساحلی بین خلیج فارس و ارتفاعات مند قرار گرفته است و شوسه ٔ سابق بندر بوشهر به لنگه از راه ساحل از وسط آن می گذرد. هوای آن گرم مرطوب و مالاریائی است. و آب مشروب آن از باران و چاه تأمین میشود. زراعت آن اکثراً دیمی و محصولات آن خرما، تنباکو و جزئی غلات است. این دهستان از 16 آبادی بزرگ و کوچک. تشکیل شده و نفوس آن در حدود 720 نفر است که بشغل زراعت و صید ماهی اشتغال دارند. مرکز دهستان قریه ٔ دلوار و قراء مهم آن گورک، چاه تلخ. جائینک، محمد عامری، بوالخیر و پهلوان کشتی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). رجوع به ساحلات و ساحلیات شود.


ابواسحاق ساحلی

ابواسحاق ساحلی. [اَ اِ ق ِ ح ِ] (اِخ) رجوع به ابراهیم غرناطی شود.


صالح ساحلی

صالح ساحلی. [ل ِ ح ِ ح ِ] (اِخ) رجوع به صالح بن بیان ثقفی... شود.


زاهد ساحلی

زاهد ساحلی. [هَِ دِ ح ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) زاهد خشک. (آنندراج). و رجوع به زاهد خشک شود.


خانه خانه

خانه خانه. [ن َ / ن ِ / ن َ / ن ِ] (ص مرکب، ق مرکب) تخلخل. متخلخل. سوراخ سوراخ. (ناظم الاطباء). || بسیاربسیار. (آنندراج):
ز گیسو نافه نافه مشک می بیخت
ز خنده خانه خانه قند میریخت.
نظامی.
با مظهری امروز بویرانه ٔ خویش
بودیم بفکر دل دیوانه ٔ خویش
ابر کرمی موج زد و پر کردیم
از مدح تو خانه خانه کاشانه ٔ خویش
حیاتی گیلانی (از آنندراج).
|| حجره حجره. (ناظم الاطباء). با خانه های متعدد. چون: «صفحه ٔ شطرنج و نرد خانه خانه است »، یعنی به اجزائی غالباً مربع و متساوی قسمت شده است، شطرنجی شکل. || خانه بخانه:
شهرشهر و خانه خانه قصد کرد
نی رگش جنبید و نی رخ گشت زرد.
مولوی.

عربی به فارسی

شریط ساحلی

خط ساحلی

فارسی به عربی

خط ساحلی

شریط ساحلی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

ساحلی

کرانی

فرهنگ فارسی هوشیار

ساحلی

کناری کرانه ای (صفت) منسوب به ساحل، کسی که در کنار دریا یا رود اقامت دارد. یا بلاد (شهرهای) ساحل نشین دریا بار.


خانه خانه

سوراخ سوراخ، خانه های متعدد

معادل ابجد

خانه ساحلی

765

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری